گفتگو با سردار جانباز ال علی
میخواستیم به دیدار کسی برویم که میتوانست امروز در صحت و سلامت کامل و با داشتن زندگی متوسطی در شهر روم ایتالیا زندگی آرام خود را ادامه دهد
. یکی از دوستانش کارها را هماهنگ کرده بود. خانهاش را در کوچههای تنگ یکی از محلههای پایین شهر قم پیدا کردیم. از حیاطی کوچک و آجری گذشتیم و از پلههایی بالا رفتیم که یک فرد سالم هم توان بالا رفتن از آن را نداشت، تا چه رسد به.... به حال پذیرایی وارد شدیم که به مساحت یک اتاق کوچک هم نبود. چراغهای روشن حال، به سختی فضای اتاق و دیوارهای کاهگلی آن را روشن میکرد!روی تاقچه، کنار عکسهای امام راحل و مقام معظم رهبری، عکس او و پدرش به چشم میخورد و آن سوتر عکسی از بارگاه ملکوتی امام حسین
(ع) روبهروی تختش به چشم میخورد. آلعلی که در کنار دستگاه اکسیژنش روی تختش دراز کشیده بود، از این بارگاه نورانی خاطراتی داشت. هنوز هفت سال را پر نکرده بود که کنار پدرش حاضر میشد و کمک میکرد صفحههای مسی را بر آجرهای گنبد سوار میکرد و سپس آجر را روی آتش میگذاشت و روی مس آب طلا میکشید و دانهدانه در گنبد زیبای حرم امام حسین(ع) کار میگذاشت.خم شدیم و دستش را بوسیدیم و او هم با تواضع کامل تلاش میکرد به بوسة ما جواب دهد و دست ما را ببوسد
. ادبش اجازه نمیداد که بر روی تخت، خوابیده مصاحبه کند. به سختی بر صندلی نشست و با نفسهای بریدهبریده از شبهای شور و شعور گفت و گفت...دبیرستان را که تمام کرد، به سربازی رفت و در جنگ
1976 با اسرائیل شرکت کرد. پس از سربازی فوق دیپلم صنعتی را گرفت، تعمیرگاهی را مدیریت کرد که ماشینهای شورلت و بنز را تعمیر میکرد. مراجعهکنندگان او بیشتر ماشین شخصیتهای رده بالای عراق بودند. از نظر مالی و موقعیت اجتماعی در عراق در وضعیت مطلوبی قرار داشت، اما نزدن عکس صدام حسین به تعمیرگاه و برخورد لفظی با برخی از افراد و انتقاد از رژیم بعثی و رد کردن عضویت در حزب بعث، او را در موقعیتی قرار داد که مجبور شد قبل از دستگیری و اعدام، اموال خود را در عراق بر جای گذارد و مخفیانه به ایتالیا فرار کند.او حقیقت را دریافته بود و آن را از زبان مبارک امام خمینی
(ره) شنیده بود. فهم همین حقیقت بود که کوچههای تاریخی ایتالیا و روم دیگر گنجایش روح بلندش را نداشت. او با مراجعه به سفیر وقت ایران در ایتالیا، دکتر حیدری، و نیز با هماهنگی نمایندة ایران در واتیکان، آقای سیدهادی خسروشاهی، میخواست راهی را به سفر به ایران بیابد. آپارتمانش را فروخت و راهی سوریه شد. پس از اقامت یک هفتهای در دمشق، به ایران آمد و درست دو هفته پس از حضور در ایران، به سوی جبهههای حق شتافت.آلعلی، نمادی از هجرت مردانی است که به دنبال نور در عصر ظهور، لطافتها و زیباییها را در سایهسار جهاد جستجو کردند و از همة زیباییها و ظاهری دنیا گذشتهاند
. آلعلی نمادی از لشکریان سپاه بدر و آنانی است که در عالم گمنامی مدال نامآوری ملائک را بر سینة خود آویختند و...آلعلی گفت و گفت از شکنجههایی که در دل سیاهچالهای رژیم بعث بر تن به یادگار داشت؛ از ترکشهایی که جسم رنجورش را آزرده بود و به جا جای آن در بدن نحیفش افتخار میکرد؛ بمبهای شیمیایی راه بر نَفَسش بسته بود، اما نَفْسش را زیر گامهای نوری که در سینه داشت کشته بود
. از آلعلی چیزی جز نور باقی نمانده بود و خاطراتی که همه نور بود، نور.احساس میکردیم در برابر قلهای بلند که بر فراز آن غلبه ایمان را بر سلاح فریاد زده بود ایستادهایم، از خودگذشتگی او، گذشتن از مال و امنیت و آسایش، به آغوش خطر رفتن و زندگی زاهدانة او، و این آخرین جمله او قبل از آنکه سرشک از سیمای او جاری کند، ما را شرمنده کرد؛ ما کجا و این قلة عزت و افتخار کجا؟
! او در پایان سخنانش گفت: «به ایران که آمدم از ظلمات به نور و از تاریکی به روشنایی وارد شدم و من الآن در خوشبختی کامل هستم.»آلعلی برای یک لحظه بغضش را فشرد، خواست از چیزی بگوید، اما سریع گلایهاش را با این کلام قطع کرد
: «بماند قیامت، نزد پیغمبر.»هنگام خداحافظی بار دیگر با اینکه تلاش میکرد جلویمان را بگیرد، دستانش را بوسیدیم و او را با عکس امام و رهبری، با عکس پدرش و با گنبد نورانی امام حسین
(ع) و خاطرات نورانیاش تنها گذاشتیم، هنگامی که از پلههای خانه کوچک و خاکیاش پایین میآمدم این جملة امام راحل در ذهنم نقش بست: «خط سرخ شهادت خط محمد و آلعلی(ع) است.» با خود فکر کردیم امروز یا فردا «آلعلی» در کنار مولایمان علی(ع) آرام میگیرد. اما «هر که با آلعلی در افتاد، برافتاد».شب که برگشتیم اخبار از محاکمه صدام میگفت
.